u خانه
u مدیریت
u پست الکترونیک
u شناسنامه
![]() |
||||
![]() |
دوشنبه 86/5/22 ساعت 8:14 صبح مردی قوچی را طناب به گردن کرده واز عقب خود میکشید،دزدی به او رسید وطناب را برید وقوچ را برد،مرد که قسمتی از طناب در دستش بود،پس از مدتی آگاه شد که قوچش نیست به اینطرف وآنطرف رفت تا دزد را با قوچ،سر چاهی ایستاده دید که زار زار گریه میکند ،نزدیک آمد وگفت:برای چه گریه میکنی(دزد حیله ای بکار برد)گفت:کیسه ای پر از زر (طلا) داشتم به چاه افتاد ودسترسی به او ندارم ،واگر کسی آن کیسه را که محتوی پانصد درهم است از چاه در آورد خمس (صد درهم)آن را به او خواهم داد؛مرد حساب کرد ودید صد درهم قیمت صد قوچ است بدون اینکه در باره قوچش سؤال کند طمع کرد وبرهنه شد لباسهای خود را در کنار چاه گذاشت ودر چاه رفت،دزد لباسهایش را هم برداشت وبرد.آن مرد در درون چاه هر چه جستجو کرد چیزی نیافت،بیرون آمد دید دزد لباسهایش را نیز برده است. نوشته شده توسط: مهربون ******* ************ ********************************* ************ ******* i لیست کل یادداشت های این وبلاگ امید آنکه خیر باشد! ********************************* ![]() ![]() ![]() |
![]() |
||
![]() |
******************** :: حقیقتش ::
******************** :: در این مورد چیزی به کسی نگی ها،بین خودمون بمونه::
******************** :: آرشیو :: ******************** :: دوستان من :: |
![]() |
||
![]() |
![]() |